از آتشکده تا انجمن اولیا؛ روایتی از پیوند خانه و آموزش
در تاریخ ایران، خانواده همواره نخستین و بنیادیترین نهاد تربیتی بوده است.

علی شیرینصحرایی پژوهشگر حوزه سیاستگذاری در آموزش و پرورش در یادداشتی برای اندیشکده رهیافت نوشت:
در تاریخ ایران، خانواده همواره نخستین و بنیادیترین نهاد تربیتی بوده است. تربیت کودک از بطن خانواده آغاز میشد و تا سالها ادامه مییافت، بهگونهای که نهتنها شخصیت فرد، بلکه مسیر شغلی و اجتماعی او نیز در این بستر شکل میگرفت. در جوامع باستانی، مادران نقش محوری در انتقال فرهنگ، آداب و ارزشهای اجتماعی ایفا میکردند و پدران نیز به آموزش حرفهای، دینی و اخلاقی فرزندان میپرداختند. این تربیت خانوادگی، بهویژه در میان طبقات پایینتر، جایگزین آموزش رسمی بود و جنبهای موروثی و فردی داشت.
در دورههای پیش از اسلام، تربیت کودک با تأکید بر خویشتنداری، مسئولیتپذیری، و آمادگی برای زندگی اجتماعی و نظامی شکل میگرفت. دختران فنون خانهداری و آداب اجتماعی را میآموختند و پسران از سنین پایین با اصول دینی و سپس با مهارتهای نظامی آشنا میشدند. در طبقات متوسط و بالا، آموزش خانوادگی مقدمهای برای ورود به آموزشگاههای تخصصی بود، در حالی که در میان توده مردم، تربیت خانوادگی تا مراحل بالاتر ادامه مییافت و حتی شغل آینده فرد را رقم میزد. باور عمومی بر این بود که استعداد شغلی از پدر به پسر منتقل میشود و سعادت جامعه در حفظ این پیوستگی نهفته است.
با ورود اسلام، خانه همچنان محل آغاز تربیت باقی ماند و زنان نقش کلیدی در شکلگیری شخصیت کودک داشتند. آموزش دینی، اخلاقی، و اجتماعی در محیط خانواده انجام میشد و کودکان اغلب سواد اولیه را نزد والدین فرا میگرفتند. در دورههای بعدی مانند سامانیان و سلجوقیان، آموزش رسمی بیشتر جنبه اشرافی پیدا کرد و طبقات محروم بهندرت امکان تحصیل داشتند، مگر با حمایت خانواده یا تلاش فردی. با این حال، مواردی از رشد علمی در میان طبقات پایین نیز دیده میشد که نشاندهنده ظرفیت تربیت خانوادگی برای پرورش استعدادهای برجسته بود.
در دوره قاجار، مکتبخانهها بهعنوان نهادهای آموزشی نیمهرسمی، تعامل نزدیکی با خانوادهها داشتند. برنامههای آموزشی بر اساس توافق میان پدر و مکتبدار تنظیم میشد و ارزیابی یادگیری کودک در حضور والدین انجام میگرفت. این تعامل نشاندهنده پیوند عمیق میان خانه و نهاد آموزش بود. در این دوره، تولید برنامه درسی بر پایه شناخت معلم از توان یادگیرنده، خواست والدین، و نیازهای اجتماعی صورت میگرفت. هدف اصلی، باسواد کردن کودک برای ایفای نقش در جامعه و پاسخگویی به نیازهای جاری بود.
با ورود مدارس جدید و شکلگیری نظام آموزشی رسمی، تلاشهایی برای حفظ ارتباط میان خانواده و مدرسه صورت گرفت. تشکیل انجمنهای همکاری خانه و مدرسه در دهه ۱۳۲۰ و سپس تأسیس سازمان مرکزی انجمن اولیا و مربیان در دهه ۱۳۴۰، گامهایی در جهت سازماندهی مشارکت والدین در آموزش و پرورش بود. این نهادها وظایفی چون رسیدگی به نیازهای دانشآموزان، بهبود شرایط مدرسه، و تقویت ارتباط میان خانه و مدرسه را بر عهده داشتند. در این دوره، مشارکت والدین از حالت غیررسمی به ساختاری سازمانیافته تبدیل شد و تلاش شد تا خانوادهها در تصمیمگیریهای آموزشی نقش فعالتری ایفا کنند.
پس از انقلاب اسلامی، مشارکت مردمی در آموزش با تأکید بر اصول اسلامی مانند تعاون و تناصح بازتعریف شد. الگوی سهجزئی مشورت، همفکری و عمل همیارانه بهعنوان چارچوبی برای مشارکت خانوادهها در آموزش معرفی شد. با این حال، از دهه ۱۳۸۰ به بعد، تمرکز بیشتر بر تصمیمگیری و کاهش نقش اجرایی خانوادهها در آموزش، موجب فاصلهگیری نسبی میان خانه و مدرسه شد. این کاهش نقش نشاندهنده واگرایی در نگاه به خانواده به عنوان نهاد تربیتی است؛ نهادی که از جایگاه مرکزی در تربیت کودک به نقش حاشیهای در نظام آموزشی رسمی منتقل شده است.
با مرور این روند تاریخی، میتوان دریافت که خانواده در ایران نهتنها بستر نخستین تربیت بوده، بلکه در دورههایی نقش مکمل و حتی جایگزین نهادهای آموزشی را ایفا کرده است. اما ثمرات این سرمایه تاریخی کشور ما پس از رسمی شدن نظام تربیتی و نحوه ورود خانواده به مسائل آموزشی فرزندشان از بین رفت. با بروکراتیزه شدن مشارکت والدین به سوی صوری شدن نقشآفرینیشان رفتیم. گسست میان تربیت سنتی و آموزش رسمی بخش بزرگی از تجربههای تربیتی بومی را از چرخه آموزش حذف نمود. بازاندیشی در جایگاه خانواده و احیای نقش آن در تربیت، بهویژه در شرایط امروز که شکاف میان خانه و مدرسه در حال گسترش است، ضرورتی انکارناپذیر به نظر میرسد.