روانشناسی فرهنگی؛ خلأ بزرگ روانشناسی ایرانی
روانشناسی یک علم فرهنگی است. از همین رو دروس روانشناسی دانشگاهی که غالباً خاستگاهشان غرب است، از درون همان فرهنگ غرب جوشیده و متعلق به همان فرهنگ است. بدین معنا که مبانی و اصول آن از جامعهای اخذ شده است که تباین زیادی با فرهنگ اسلامی و ایرانی دارد. به همین دلیل لازم است رویکرد متفاوتی نسبت به این علم در ارتباط با جنبههای فرهنگی آن اتخاذ شود.
مقدمه
روانشناسی یک علم فرهنگی است. بدین معنا که مبانی و اصول آن از جامعهای اخذ شده است که تباین بسیار زیادی با فرهنگ اسلامی و ایرانی دارد. به همین دلیل لازم است رویکرد متفاوتی نسبت به این علم در ارتباط با مسائل فرهنگی آن اتخاذ شود.
ابتنای فرهنگی روانشناسی امروز
روانشناسی امروز که در اختیار دانشجویان این رشته در سراسر جهان قرار دارد علمی است برخاسته از فرهنگ آمریکایی که بنا دارد با اشاعهی این علم با همان پیوستهای فرهنگی مد نظر خود، جوامع را تحت حکمرانی خود قرار دهد و این در استمرار استعمارگریهای ریشهدار آمریکاییها است. به همین دلیل رویکردهای انجمن روانشناسی امریکا بر خلاف آنچه که در ظاهر بیان میکنند صرفاً علمی نیست و مقاصد سیاسی در پس آن وجود دارد.
در همین راستا آدرین سلبرک در کتاب خود با عنوان تاریخچه روانشناسی بیان میکند در کتابهای تاریخچهنویسی در آمریکا سه رویکرد عمده وجود دارد که بر تمامی آثار آنان سایه انداخته است. اولین نکته این است که اندیشمندان آمریکایی و روانشناسی آمریکایی مطرح شوند حتی اگر نظریهی قابل توجهی ندارند. دوم نظریهپردازان غیرآمریکایی مطرح نشوند حتی اگر نظریهی قابل توجهی دارند و سوم اینکه چیزی به نام اقیانوسیه، آسیا و آفریقا نداریم!
روانشناسی فرهنگی در کشور ما
آنچه که امروز مشاهده میشود این است که کماکان در کشور ما روانشناسی فرهنگی مورد توجه قرار نمیگیرد و برای بسیاری از روانشناسان ما این واژه واژهای نامأنوس و ناآشنا است. به همین دلیل تلاش چندانی برای توجه به ایجاد تحول در زمینهی ابعاد فرهنگی روانشناسی به چشم نمیخورد یا به قدر قابل اعتنایی اتفاق نمیافتد. از طرفی دیگر دیده میشود طلایهدار اصلی روانشناسی فرهنگی کشورهایی چون تایوان، ژاپن و چین هستند و در این میان روانشناسان ایرانی نقشی ایفا ننمودهاند.
این امر باعث شده است که در بسیاری از مشاورههایی که در سطح کشور انجام میشود مشاوران از مراجعان خود بخواهند به ارزشهای فرهنگی خود پشت کنند و سعی کنند ارزشهای غربی و آمریکایی را جایگزین آن کنند. مثلاً برخی از افرادی که در فرآیند رواندرمانی قرار گرفتهاند دیگر مانند گذشته حاضر نیستند در بافت قبلی خود زندگی کنند و ارزشها و اعتقادات خود را فراموش میکنند و تلاش میکنند با ارزشهای جدیدی زندگی خود را شکل بدهند تا بتوانند حال بهتری از منظر روانشناختی تجربه کنند. از طرفی دیگر هم عدهای با این جریان همراهی نمیکنند و در جلسات اولیه درمان وقتی مشاهده میکنند درمانگر لازمهی بهتر شدن حال آنان را تغییر ارزشها و دوری از انسانهای اطراف خود قلمداد میکند فرآیند درمان را ترک میکنند. البته این مسئله گاهی از عدم اعتقاد شخصی خود روانشناس و یا مشاور ناشی میشود. اما به هر روی روانشناس در یک جامعه باید بتواند زندگی افراد را متناسب با آنچه در فرهنگ خویش دارند تنظیم کند و به آنان کمک کند در بستر محیطی که در آن زیست میکنند خود را بیابند و خویش را سازگار نمایند.
نتیجهگیری
ماهیت علم روانشناسی به دلیل اینکه خاستگاه غربی دارد نمیتواند دلسوز و دغدغهمند جامعهای چون جامعهی ما باشد که بخواهد ارزشهای ما در نظر بگیرد. بنابراین قهراً چنین خواهد بود که ملاحظات نظری ما را در نظر نگیرد و اگر مثبتنگرانه بنگریم و از منظر منطق استعمارگری غربی و تهاجم فرهنگی مسئله را مورد بررسی قرار ندهیم خواهیم دید که با وجود ماهیت فرهنگی علم روانشناسی و همینطور پیوستهای مرتبط با آن نمیتوان این علم را بدون هیچگونه بازنگری در داخل کشور مورد استفاده قرار داد و این نیازمند توجه به تغییر و تحول در این علم است.