آزادیبخشی زنان در دو بستر
«آزادیبخشی زنان» یکی از موضوعات داغی است که در غرب علیرغم فراز و نشیبهای متعدد مورد توجه بوده و پیرامون آن جنبشهای مختلفی ایجاد شده است. در این راستا دو جنبش به صورت کلی قابل احصاء هستند: مارکسیسم و فمینیسم. ادبیات گفتمانی فمینیستی با توجه به شیوع گستردهتر آن در دنیای کنونی، احتمالا برای خواننده محترم آشناتر باشد. در این نگاشت کوتاه قصد داریم ضمن اشارهای کوتاه به نگاههای فمینیستی، جنبشهای مارکسیستی در احقاق حقوق زنان را نیز معرفی کنیم.
«آزادیبخشی زنان» یکی از موضوعات داغی است که در غرب علیرغم فراز و نشیبهای متعدد مورد توجه بوده و پیرامون آن جنبشهای مختلفی ایجاد شده است. در این راستا دو جنبش به صورت کلی قابل احصاء هستند: مارکسیسم و فمینیسم. ادبیات گفتمانی فمینیستی با توجه به شیوع گستردهتر آن در دنیای کنونی، احتمالا برای خواننده محترم آشناتر باشد. در این نگاشت کوتاه قصد داریم ضمن اشارهای کوتاه به نگاههای فمینیستی، جنبشهای مارکسیستی در احقاق حقوق زنان را نیز معرفی کنیم.
مفهوم آزادیبخشی زنان
علوم انسانی غربی باتوجه به تکیه آن بر اومانیسم و دوری از منبع وحی، برای حصول به بهترین روش زندگی، در حال تجربه و خطاست و از همین رو ایدئولوژیهای مختلفی را در دورههای متفاوت مورد آزمایش قرار داده و در نسبت با آسیبهای ایجاد شده، راهحلهایی را نیز پیشنهاد داده است.
یکی از این چالشها به نوع نگاه به «زن» برمیگردد. عدم التفات به زنان و حتی نگاه تحقیرآمیز به آنها منجر به ایجاد مسئله مهمی تحت عنوان «آزادیبخشی زنان» شد. آزادیبخشی زنان در یک معنای کلی به برانداختن موقعیت نابرابر و تحت ستم زنان در جامعه امروز و جایگزین ساختن آن با برابری کامل و حقیقی میان زن و مرد اشاره دارد. در این راستا دو جنبش به صورت کلی قابل احصاء هستند و هر کدام از این دو جنبش، خود به جنبشهای کوچکتری تقسیم میشوند. یکی مارکسیسم و دیگری فمینیسم.
تفاوت نگاه و راهبرد فمینیستها و مارکسیستها در راستا آزادیبخشی زنان
اختلاف اصلی جهان از نگاه فمینستها، وجود تفاوت میان زنان و مردان است و علت آن را در پافشاری مردان بر ادامه کنترل و سلطه بر زنان جستجو میکنند. بر این اساس تاریخ همیشه داستان ساختارهای «مردسالارانه» ثابتی است که مردان از طریق آن به انقیاد زنان میپردازند. بدین ترتیب زنان باید با این ساختارهای تبعیضآفرین فارغ از هر طبقه اجتماعی که دارند، مبارزه کنند. در این راستا جنبشهای فمینیستی فراز و نشیبهای مختلفی را طی کردند و موجهای مختلفی را پشت سر گذاشتند که ریسمان پیوند دهنده همه آنها، «رفع فرودستی زنان» بوده است. این ایده در دورههای مختلف، تفاسیر گوناگونی به خود دیده است. از برابری حقوق زن و مرد تا تبعیضآمیز بودن ساختار (ساختار بازتولید نابرابری میکند) موضوعاتی است که در فمینیسم در انواع گوناگون آن مورد بحث قرار میگیرد.
از سوی دیگر بخش دیگری از جنبشهای آزادیخواهی زنان با تأثیر از مارکس موضوع مطالعه را به جای جنسیت که در فمینیسم وجود دارد، «طبقه اقتصادی» قرار میدهند از این منظر به بررسی ستم علیه زنان میپردازند. در نگاه ضمنی به آراء مارکس و انگلس اشاره میشود که این دو با گسترش مفهوم ماتریالیسم تاریخی نشان دادند تنها مبارزه طبقاتی است که میتواند به آزادی حقیقی مرد و زن ختم شود. این گروه از فمینیسمها اعتقاد دارند که کارگران فارغ از جنیستشان، از بهرهکشی در محیط کار خود تجارب مشابهی دارند و همین امر است که میتواند زمینه ایجاد خودآگاهی را در میان آنها ایجاد کند.
یکی از اشکال فمینیسم، فمینیسم سوسیال است که این هرچند این افراد تلاش داشتهاند میان دو جنبش مذکور پیوند ایجاد کنند اما حقیقت این است که سازشی میان موضوع نگاه دو جنبش وجود ندارد. مارکسیستها با تأسی از مارکس و انگلس هدف خود را آزادی تماموکمال بشریت قرار دادهاند که به منزله برانداختن بهرهکشی طبقاتی است و این مهمترین ستم موجود در جامعه بشری است و زدودن آن میتواند به رفع انقیاد زنان نیز منجر شود.
به بیان دقیقتر جنبش مارکسیسم ریشه ستم علیه زنان را به طبقات اجتماعی گره میزند و دایره انحصاری آن را علیه زنان به دایره وسیعتری بدل میکند که در صورت شکستن آن، آزادی واقعی برای زنان نیز محقق میشود. جنبش مارکسیسم ضمن اعتقاد به برابری زن و مرد از دعواهای مرتبط با جنسیت میگریزد و محل نزاع را در طبقات اجتماعی قرار میدهد.
جنبش مارکسیسم برای آزادیبخشی زنان این گزاره را که «زنان از دید تاریخ پنهان ماندهاند» را میپذیرد اما برخلاف فمینیستها که میان این ناپیدایی و ماهیت طبقاتی ارتباطی نمیبینند، به نقش طبقات بورژوازی اشاره میکنند. جنبش مارکسیستی هرچند شاید در ابتدا بپذیرد که تاریخ در قالب داستانی مردانه نگاشته شده است اما اذعان میدارد که در میان مردان نیز تنها تعداد معدودی از افراد مانند پادشاهان، پاپها، بانکداران، کارخانهداران و مالکان وسایل تولید هستند که افتخار ورود به این تاریخ را یافتهاند. بنابراین استدلال مارکسیستها این است که عدم توجه به اینکه اکثریت مردان نیز از تاریخ حذف شدهاند به معنای پذیرش انگارههای نخبهگرایانه بنیادین تاریخِ «رسمی» است.
بر اساس دیدگاه مارکسیستها یکی دانستن همه زنان به منزله عدم توجه به شرایط تاریخی خاص و نادیده گرفتن نقش زنان در ایجاد رابطه بردگی و استثمار مردان و زنان کارگر است. هرچند شاید به لحاظ تاریخی زنان کارگر را دستهای از افراد دانست که تحت بیشترین بهرهکشی قرار گرفتهاند با این حال در تاریخ زنانی نیز بودهاند در میان استثمارگران حضور داشتند. بنابراین از دیدگاه مارکسیستها، جنبش زنان در هیبت فمینیست تنها رهزن حقیقت عمیق استثمار طبقه کارگر توسط بورژوازی است. بر این اساس انگلس اعتقاد دارد که انقیاد زنان نتیجه پیدایش مالکیت خصوصی و تقسیم جامعه به طبقات اجتماعی-اقتصادی است.
تولید نیازهای اولیه زندگی در سرمایهداری فرآیندی کاملا اجتماعی است در حالی که بازتولید نسل و پرورش کودکان فرآیندی خصوصی است که عمدتا در چهاردیواری خانه انجام میشود. ستم بر زنان دو دوگانگی میان این دو فرآیند ریشه دارد. از این رو مبارزه برای رهاییبخشی زنان به هیچوجه نمیتوان به صورت راهکاری بدیل برای مبارزه با سرمایهداری مورد توجه قرار گیرد و باید در جوف مبارزه با سرمایهداری محل بحث باشد. در این راستا، مارکسیستها به نقش حزب انقلابی کارگر اشاره میکنند که در مبارزه آزادیخواهی زنان نقش اساسی را برعهده دارد. بر اساس تحلیلی که انگلس از ریشه انقیاد زنان داشت، نخستین گام زنان طبقه کارگر برای ورود به عرصه مبارزه برای آزادیخواهی به عنوان زن، ترک انزوای خانه و ورود به عرصه اجتماعی تولید است.
هسته فرهنگ و مشارکت سیاسی اندیشکده