ابزارهای حکمرانی تغییر فرهنگی
یکی از مهمترین ابزارهای تغییر فرهنگی، نهاد داستان، داستانپردازی و قصهگویی در گستردهترین معنای آن است. از این رو در این یادداشت میخواهیم نگاهی به این نهاد داشته باشیم.
جایگاه تاریخی و روانشناختی داستان
قصه و داستان به عنوان یکی از حوزههای مهم در هنر و ادبیات، قدمتی به درازای تاریخ بشر دارد. نوع انسان به شنیدن قصه تمایل وافری دارد و روایت داستان، همواره توجه انسان را به خود جلب میکند. از همین روست که همیشه یکی از جذابترین سرگرمیها و تفریحات برای بشر، شنیدن داستان بوده است. نقالان داستان و قصهنویسان در اغلب جوامع معمولاً افراد مشهور و محبوبی بودند و آثارشان به واسطه جذابیت به سرعت سینه به سینه نقل شده و گفتمانهای قدرتمند و ماندگاری در سطح جامعه ایجاد کرده است. کشورهای جهان اسلام و خصوصاً کشور ما ایران نیز از حیث پروراندن بزرگترین داستانسرایان و خلق غنیترین آثار داستانی جزو فرهنگهای پربار جهان محسوب میشود. در این برجستگی، هم جریان دینی و منابع اصیل اسلامی که حاوی زیباترین و حکیمانهترین داستانها هستند سهیماند و هم آثار ادبی و هنری نویسندگان کشورها که به شدت تحت تأثیر جریان اسلامی به خصوص قرآن کریم نگاشته شدهاند. از این رو باید گفت نهاد قصه و داستان در کشورهای اسلامی، با وجود گنجینههایی همچون قرآن کریم، منابع اصیل اسلامی، مثنوی، هزار و یک حکایت، داستانهای اصول کافی، گلستان و بوستان و صدها اثر دیگر از پشتوانهای غنی و گرانمایه برخوردار است. گرچه در تاریخ معاصر، به دلیل ظهور جامعه مدرن، شرایط سرمایهداری، پیشرفت تکنولوژی و به دلایل دیگر، سردمدار جریان داستانگویی و یکهتاز این عرصه در دنیا، تمدن غرب بوده است. در طول سده گذشته، جریان داستانسرایی در چنبره قدرت سرمایهداری و تمدن غربی و به واسطه پیشرفت تکنولوژی، روزبهروز گستردهتر، سودآورتر، پرهزینهتر، فنیتر، پیچیدهتر، لایهایتر و منادی غفلت از یاد خدا و آخرت و غوطهور شدن در حیات اینجهانی و مادی شده است.
داستان و چالشهای عصر مدرن
در طول تاریخ و در تنوع سرزمینها و فرهنگها جریان قصه و داستان تغییرات و وضعیتهای مختلفی تجربه نموده است. همچنانکه ذکر شد، داستان در عصر حاضر را اصلاً نمیتوان با گذشتهها مقایسه کرد. ظهور جامعه مدرن، عرصه قصهگویی را همچون همه عرصههای زندگی و حیات انسان، دستخوش تغییرات اساسی کرده است. امروز هر دو عرصه داستان نمایشی و داستان نوشتاری، تبدیل به صنعت پرسودی شدهاند که سودآوریشان به طور روزافزون در حال افزایش است. بزرگترین کمپانیهای اقتصادی دنیا، برای پرداختن به این عرصه و برای ظهور و بروز پررنگتر و برجستهتر در قصهگویی، برنامههای درازمدت چیده و هزینههای هنگفتی صرف میکنند. اما دلیل این پرداختن جدی و گسترده به قصهگویی چیست؟ مهمترین دلیل این مسئله را باید در کارکرد و جایگاه قصه و از طرف دیگر، اهداف و مقاصد سرمایهداران جستجو کرد.
کارکردها و نقش داستان در سپهر فرهنگی
کمترین و سطحیترین کارکرد قصه این است که گفتمانهای قدرتمند و فراگیری بین مردم ایجاد میکند. مثال واضح و دمدستی آن، واژهها، تکیهکلامها و رفتارهایی است که پس از پخش سریال «شبهای برره»، سریال «جومونگ»، سریال «جواهری در قصر»، فیلم «آژانس شیشهای»، فیلم «مارمولک»، فیلم «تایتانیک» یا حتی سریال «یوسف پیامبر» در میان مردم ایران از گروههای سنی و اقشار مختلف رواج پیدا کرد.
کارکرد دیگر قصه که نسبت به کارکرد قبلی، دارای تأثیرات عمیقتر و بلندمدتتری است، ایجاد دیدگاه، زاویه نگاه، انگاره و تصور نسبت به مسائل مختلف در آحاد افراد جامعه است. سهم عمدهای از تصور و دیدگاه ما نسبت به جامعه هندی یا کرهای، از دریچه فیلمها و سریالهای هندی و کرهای شکل میگیرد. یا مثلاً تأثیر بسیار عمیق سریال «مختارنامه» در شکلگیری دیدگاه عمومی نسبت به شخصیت و ماجرای زندگی مختار ثقفی قابل انکار نیست.
درگیر کردن تفکر شهروندان حول مسائل و پدیدههای خاص و گزینش شده و برجستهسازی جنبههایی مشخص از پدیدهها، کارکرد دیگر قصه و داستان است. مثلاً فیلم «گرگ والاستریت» توجه مخاطب را به جنبههای خاصی از زندگی معطوف میدارد و از این رهگذر، معنای مشخصی از زندگی و حیات را به مخاطب القا مینماید.
عادیسازی، ایجاد مقبولیت و مشروعیت در ذهن مخاطب و ایجاد حس اُنس بین سوژههای داستان و مخاطب، از کارکردهای مهم دیگری است که قصهگویی از آن برخوردار است. سریال یا داستانی که در آن بارها صحنههای همجنسبازی به تصویر کشیده میشود، تدریجاً ناخودآگاهِ ذهن مخاطب را یک قدم به سمت قبول همجنسبازی به عنوان یک عمل مشروع سوق خواهد داد.
پنجمین کارکرد داستان، شکل دادن به سبک زندگی انسان است. نوع پوشش، نوع وسایل زندگی، نوع خوراک و تغذیه، نوع مصرف، نوع پذیرایی از میهمان، نوع برخوردهای اجتماعی، نوع عشقورزی و بسیاری مسائل دیگر که در حیطه سبک زندگی قرار میگیرد، به شدت میتواند متأثر از سریالها و فیلمها، یا رمانها و قصههایی باشد که از رسانههای عمومی جامعه پخش میشود.
آخرین کارکردی که میخواهیم به آن بپردازیم، کارکرد ذائقهسازی و شکل دادن به زیباییشناسی شهروندان جامعه است. اینکه چه نوع اثری در جامعه جذاب و پرطرفدار و مطلوب محسوب شود و چه اثری جذابیت و مطلوبیت چندانی نداشته باشد، ذائقه جامعه تعیین میکند. قصهگویی قدرت تغییر و شکل دادن به ذائقهها، سلیقهها و زیباییشناسی افراد جامعه را دارد.
تأثیر شگرف رمان «کلبه عمو تم» در شکلگیری قیام اجتماعی علیه نژادپرستی در آمریکا، تأثیرات درازمدت رمان «بینوایان» در به وجود آمدن انقلابهای اجتماعی در سرتاسر جهان و تأثیر سریال «یوسف پیامبر» در شکلگیری بیداری اسلامی در کشور مصر، نمونههایی هستند که مؤید کارکردهای ششگانه مذکور برای نهاد قصه میباشند.
قصهگویی کارکردهای دیگری هم دارد، اما این شش کارکرد را میتوان مهمترین کارکردهای قصه دانست. برخی از دیگر نقشهای نهاد داستان که قابل ذکر است عبارتند از: سرگرمی و تفریح، آموزش و تعلیم و …
داستان، یکی از کلیدیترین ابزارهای «کنترل و هدایت» فرهنگی
با توجه به کارکردها، نقش و جایگاهی که برای قصه و داستان ذکر شد، به جرأت میتوان گفت قصهگویی، یکی از کلیدیترین ابزارها برای «کنترل و هدایت» انسان به سمت اهداف فرهنگی ترسیم شده است. به عبارت دیگر، مهمترین مقدمه و شرط لازم برای کنترل و هدایت انسان به سمت اهداف فرهنگی ترسیم شده در نقشه فرهنگی، سوق دادن ذائقهها، سبک زندگی، دلبستگیها، مؤانستها، آرزوها، آمال، دیدگاهها و نگرشها به سمت ایدهها و ارزشهای فرهنگی مقبول است. و قصهگویی و سرمایهگذاری در نهاد قصه را میتوان کلیدیترین ابزار برای سوق دادن موارد مذکور به سمت ایدههای مذکور دانست. اهداف فرهنگی میتواند با هر انگیزه و نیتی ترسیم شده باشد. در جهان سرمایهداری امروز، اهداف فرهنگی کاملاً در راستای منافع قدرتمندان و ثروتمندان است. اربابان ثروت جهان برای بزرگتر کردن کیک قدرت خود، اهداف فرهنگی مشخصی ترسیم کردهاند و مسیرها و نقشههای بسیار نامحسوسی برای کنترل و هدایت انسان مدرن به سمت آن اهداف تدوین نمودهاند. کلیدیترین ابزاری که برای تحقق نقشههای نامحسوس کنترل و سوق انسان به سمت ایدههای مطلوب سرمایهداری توسط مراکز قدرت و ثروت به کار گرفته شده، قصهگویی است؛ آن هم قصهگویی در مقیاس جهانی و با هزینههای کلان و در قالب پیچیدهترین و غامضترین فرمولها. این توجه ویژه ابرسرمایهداران به بحث قصهگویی، نشان از استراتژیک بودن این عرصه است.
رسالت ما در عرصه تقابل داستانپردازی اسلامی و غربی
ما اگر بخواهیم با پیروی از مبانی محتوایی، فنی و تکنیکی غرب در تولید آثار داستانی، وارد میدان رقابت با سینمای توسعهیافته غرب شویم، صرفاً بر لیست تولیدات غرب افزودهایم و علاوه بر اینکه در این میدان هرگز به پای آنها نخواهیم رسید، از اهداف خودمان نیز دورتر میشویم. امروز میتوان ادعا کرد که هیچ تخیلی نیست که به ذهن انسانی خطور کرده باشد و سینمای غرب آن را به تصویر نکشیده باشد. هر نوع تخیل و صحنهای که به ذهن من و شما خطور کند، سینمای غرب سالها پیش آن را با ضمایم و جزئیات به تصویر کشیده است. بنابراین ما از حیث تجربه فنی و تکنیکی هرگز به پای آنها نمیرسیم و بازی کردن در میدان آنها، نهاد داستانپردازی و قصهگویی ما را علاوه بر مغلوب شدن، تبدیل به قطعهای از پازل غفلت از یاد خدا خواهد کرد. اما متأسفانه باید گفت اغلب آثار داستانی ساخته شده در کشور ما در سالهای اخیر، به نوعی در پازل دشمن بازی کردهاند و روزبهروز در پیروی از مبانی سینمای غرب از هم پیشی میگیرند. به عنوان مثال، یکی از مهمترین مبانی محتوایی سینمای غرب، اصالت دادن به تخیل نویسنده و میدان دادن به جولان نامحدود قوه مخیله است. تخیل در مبانی غربی داستانپردازی هیچ خط قرمزی ندارد و برای آفریدن یک سناریوی جذاب و باورپذیر، مخیله نویسنده مجاز است به هر حربهای متوسل شود. مورد دیگری که جزو مبانی داستانپردازی غرب محسوب میشود، مشروعیت «فریب» بدون شناختن حدّ و مرز است.
برای اینکه در زمینه قصهپردازی و سینما حرف جدیدی برای گفتن داشته باشیم اول باید با تکیه بر گنجینههای دینی، ادبی و هنری خودمان برای قصهپردازی و سینما مبانی و اصول تعریف کنیم. البته تعریف مبانی و اصول به معنای محدود کردن دایره هنرورزی نیست. بلکه به معنای نجات دادن تخیلات هنرمند از محدودیتهای ذهن خود، و معطوف کردن توجه او به سمت هدفی است که پیش رفتن در مسیر آن، ذهن و تخیل را بارورتر و نورانیتر و ایدههای هنرمند را حکیمانهتر، جذابتر، نامحدودتر و غیرکلیشهایتر میکند. به عبارت دیگر، هدف از ترویج این اصول و مبانی، تربیت و بارور کردن ذهن هنرمند است نه محدود کردن میدان هنرورزی.