اقناع افکار عمومی در جامعهشناسی سیاسی معاصر
جایگاه مردم و آراء و نظرات آنها را میتوان نکته محوری در جامعهشناسی سیاسی دانست؛ به نحوی که بررسی محیط اجتماعی سیاست، کارویژه اصلی جامعهشناسی سیاسی ارزیابی میشود. به عقیده دکتر بشیریه نقطه تمایز و عزیمت میان جامعهشناسی سیاسی و علم سیاست، تأکید جامعهشناسی سیاسی بر جامعه به جای دولتمحوری است (بشریه، 1374). اساساً رویکرد جامعهشناسی سیاسی، رویکردی از پایین به بالا است که دولت برآیندی از جامعه و مردم در نظر گرفته میشود و تأثیرات متقابل آنها بررسی و کنکاش میگردد.
تحولات اندیشهای در عصر بعد از جنگهای جهانی باعث اهمیت و پرمعنا شدن نقش مردم در عرصه موضوعات سیاسی و اجتماعی شده است. در اندیشه فلسفی و اجتماعی قدیم، اساساً دولت بازتابی از جامعه در نظر گرفته نمیشد؛ اما در نظریات جدیدتر و البته با رشد و ارتقا جامعه شناسی سیاسی، تأثیرات متقابل جامعه و دولت بیشتر مورد توجه اندیشمندان و متفکران قرار گرفت (بشیریه، 1374: 19).
جایگاه مردم و آراء و نظرات آنها را میتوان نکته محوری در جامعه شناسی سیاسی دانست به نحوی که بررسی محیط اجتماعی سیاست، کارویژه اصلی جامعه شناسی سیاسی ارزیابی میشود. به عقیده دکتر بشیریه نقطه تمایز و عزیمت میان جامعه شناسی سیاسی و علم سیاست، تأکید جامعه شناسی سیاسی بر جامعه به جای دولت محوری است (بشریه، 1374). اساساً رویکرد جامعه شناسی سیاسی، رویکردی از پایین به بالا است که دولت برایندی از جامعه و مردم در نظر گرفته میشود و تأثیرات متقابل آنها بررسی و کنکاش میگردد.
به تعبیری میتوان با این رویکرد رابطه جامعه و دولت را ذیل عنوان «تعیینکنندگی» به جای مفهوم «اعمال قدرت» بررسی نمود. تصویر زیر نموداری از رابطه دولت و جامعه را از رهیافت جامعهشناسی سیاسی به خوبی نشان میدهد.
حوزه جامعه شناسی سیاسی (بشیریه، 1374).
با فروپاشی ایده دولت مطلقه در قرن 19 میلادی و شکل گیری مفهوم جدید «جامعه مدنی»، تصور جدایی دو حوزه سیاست و جامعه آسانتر شد و جامعه دارای هویتی مستقل از سیاست و نقشی تعیین کننده در سیاست و دولت گرفت. از همین رهگذر است که مفهوم «نیروهای اجتماعی» به مثابه بازوهای تعیین کنندگی جامعه بر سیاست اهمیت جدی مییابد. به عقیده برخی از متفکرین و پژوهشگران، افکار عمومی را میتوان به مثابه یک نیروی اجتماعی قدرتمند تلقی کرد که علاوه بر اهمیت ماهوی، تأثیرات فراوانی بر سیاست و حکومت در عصر معاصر داشته و سیاستمداران در تلاش هستند تا از طرق مختلف افکار عمومی را با خود همراه سازند (کتبی، 1376).
کشف و اهمیت یافتن جایگاه عمیق افکار عمومی به مثابه یک نیروی اجتماعی قدرتمند و تعیین کننده، مرهون قوت رویکردهای جامعه محور و مردممدار در قرن 19 و افول اندیشه دولت محوری به عنوان اندیشه توجیهکننده تک بازیگری دولتها در عرصه سیاست است.
قرن 16 تا 19 را میتوان مدت زمان نسبتاً طولانی شکل گیری و رشد مفهوم افکار عمومی در اندیشه سیاسی و اجتماعی دانست. مونتنی فیلسوف فرانسوی در قرن شانزدهم میلادی افکار عمومی را «یک جمع نیرومند، جسور و تخمین ناپذیر» میدانست. ژان نکه وزیر دارایی لویی شانزدهم نیز در آغاز انقلاب فرانسه از این مفهوم نام میبرد. ژان ژاک روسو، اندیشمند فرانسوی قرن هیجدهم که یکی از بنیانگذاران انقلاب فرانسه نیز به شمار میرود تحلیل عمیقی از افکار عمومی و نقش و قدرت آن ارائه میدهد.
به عقیده روسو خاستگاه عقاید عمومی، در روابط اجتماعی قابل جستجو است و از همین رهگذر است که روسو مدخلیت طبیعت فیزیکی و انگیزههای ماوراء الطبیعی را در شکل گیری افکار عمومی رد میکند (دادگران: 1382: 23). این روند که در نهایت به قوت و گسترش رویکرد جامعهمدار رسید بین سالهای 1650 تا 1800 میلادی قوت جدی یافت و تلاشهای اندیشمندانی چون لاک، روسو، کندرسه[1] و جفرسون تأثیرات فراوانی بر رشد و ارتقاء این رویکرد داشته است.
قرن بیستم، زمانی بود که مطالعات نوین افکار عمومی هرچه بیشتر از فضای اندیشههای سنتی فاصله گرفت و مفهوم جدید و مترقی از افکار عمومی ارائه داد. در این زمینه در سال 1913 لاورنس لوول[2] در اثر معروف خود با عنوان «افکار عمومی و دولت محبوب» و والتر لیپمن در سال 1922 با اثر «افکار عمومی» طلایه داران افکار عمومی نوین شناخته میشوند.
به نظر میرسد مهمترین سرفصل در حیطه علمی افکار عمومی، اقناع افکار عمومی باشد. اساساً میتوان مدعی شد بررسی صرف افکار عمومی و پرداختن به مباحث فلسفی، ماهوی و بنیادین در این موضوع جذابیت و کارایی خاصی نداشته باشد، مگر اینکه این تلاشهای به نحوه مواجهه با افکار عمومی ختم شود. فرایند علمی در مورد افکار عمومی زمانی به نتیجه مطلوب میرسد که علاوه بر شناخت ماهیت افکار عمومی و شرایط و ویژگیهای آن و همچنین اصول کلی آن، نتایجی از جمله کیفیت شناخت، نحوه شناخت افکار عمومی و راهکارهای مواجهه با آن بررسی شود. این موارد را میتوان در حوزه تخصصی «اقناع افکار عمومی» بررسی و تحلیل نمود. از همین رهگذر است که پژوهشگران و اندیشمندان جامعه شناسی توانستهاند، راهکارهایی علمی و اجرایی در راستای نحوه و کیفیت دولتها و حکومتها با افکار عمومی به عنوان یک نیروی سیاسی و اجتماعی تعیینکننده ارائه دهند.
متقاعدسازی و اقناع نیز ماهیتی عینی و کاربردی داشته که مسیر حل مسائل و چالشهای حیطه افکار عمومی را هموار میسازد و به مطالعه افکار عمومی جهت میدهد. اساساً مطالعه خنثی افکار عمومی، پرداختن به ماهیت آن و تحلیل دو وجهی از «افکار» و «عمومی» به عنوان تبیین خطی آن، از مرز مطالعه علمی و خنثی خارج نمیشود و به واسطه آن نمیتوان در عرصه عمل، مسائلی جدی مانند کنشگری فعال افکار عمومی، روشهای کارکردی افکار عمومی و طریقه تأثیر بر آن را تحلیل و ارزیابی نمود.
پس اقناع افکار عمومی علاوه بر حیطه تخصصی و فنی، نوعی جهتگیری عملیاتی و کارکردی به موضوع افکار عمومی نیز هست. به تعبیر دیگر در بررسیهای علوم اجتماعی، راهبرد پژوهش برای پژوهش راهبردی سطحی، محض و تکبعدی است که آثار عملی چندانی بر آن مترتب نمیشود و صرفاً میتوان آن را «تلاشی علمی» خواند. آنچه در علوم اجتماعی، ارزش افزوده ایجاد میکند و موضوعات آن را پویا و کاربردی جلوه میدهد، رویکرد پژوهش برای حل مسأله است. در موضوع اقناع افکار عمومی نیز همینگونه است.
منابع
- ترابیان، محمود(1382)، «افکار عمومی»، مجله گزارش، شماره 146، اردیبهشت 1382.
- دادگران، محمد(1382)، افکار عمومی و معیارهای سنجش آن، تهران: انتشارات مروارید، چاپ یازدهم.
- عالم، عبدالرحمن(1373)، بنیادهای علم سیاست، تهران: نشر نی، چاپ بیست و هفتم.
- بشریه، حسین(1374)، جامعه شناسی سیاسی؛ نقش نیروهای اجتماعی در زندگی سیاسی، تهران: نشر نی، چاپ بیست و چهارم، 1394.
- اسدی، علی (1371). افکار عمومی و ارتباطات، تهران: انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، چاپ اول.
[1] Condorcet.
[2] Lawerence Lowell.
هسته فرهنگ سیاسی و افکار عمومی اندیشکده